عاشقانه های دنبو، ربات مقوایی دوست داشتنی!

برات گل که نه عشق آورده ام، سبد سبد
اگر بپذیری اما ...
اگر بپذیری اما ...


نمی خواهم کسی یادت شود در پهنه ی هستی
نمی خواهم به غیر از من بگیرد دست تو دستی
نمی خواهم به غیر از من بگیرد دست تو دستی


آتش بگیر، تا که بدانی چه میکشم
احساسِ سوختن، به تماشا نمیشود


دلتنگی خوشه ی انگور سیاه است
لگدکوبش کن...
لگدکوبش کن...
بگذار ساعتی سربسته بماند
مستت می کند اندوه ...
لگدکوبش کن...
لگدکوبش کن...
بگذار ساعتی سربسته بماند
مستت می کند اندوه ...


گفتند :
به اندازه ی گلیم هایتان
و به اندازه ی دهان هایتان
اما... حرفی از وسعت آرزو هایمان نزدند ...
به اندازه ی گلیم هایتان
و به اندازه ی دهان هایتان
اما... حرفی از وسعت آرزو هایمان نزدند ...


این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم دوست دارمت
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم ...
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم
خیلی خلاصه عرض کنم دوست دارمت
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم ...


پایان ماجرای دل و عشق، روشن است!
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی ...
ای قایق شکسته به دریا خوش آمدی ...


تو شاهکار خالقی
تحقیر را باور نکن
بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست
تقدیر را باور نکن
تصویر اگر زیبا نبود
نقاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن
تصویر را باور نکن
خالق تو را شاد آفرید
آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو
زنجیر را باور نکن
تحقیر را باور نکن
بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست
تقدیر را باور نکن
تصویر اگر زیبا نبود
نقاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن
تصویر را باور نکن
خالق تو را شاد آفرید
آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو
زنجیر را باور نکن


آرزویی کن
گوشهای خدا پر از آرزوست و
دستهایش پر از معجزه
آرزویی کن
شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد . . .
گوشهای خدا پر از آرزوست و
دستهایش پر از معجزه
آرزویی کن
شاید کوچکترین معجزه اش بزرگترین آرزوی تو باشد . . .


نگران نباش...
من میدانم چگونه
با حسرت نبودنت تا کنم...
فقط برایم بنویس
هنوز میخندی...!
من میدانم چگونه
با حسرت نبودنت تا کنم...
فقط برایم بنویس
هنوز میخندی...!


مــن، از تمام آسمـــان یک بــــاران را میخواهم ...
و از تمــــام زمیــــن، یک خیابان را ...
و از تمــــام تـــــو، یک دست
که قفــــل شده در دست مـــــن ..
و از تمــــام زمیــــن، یک خیابان را ...
و از تمــــام تـــــو، یک دست
که قفــــل شده در دست مـــــن ..


جایی باید باشد
غیر از این کنج تنهایی
تا آدم گاهی آنجا جان بدهد
مثلا آغوشـــــــــــ ِ تو....
غیر از این کنج تنهایی
تا آدم گاهی آنجا جان بدهد
مثلا آغوشـــــــــــ ِ تو....


می گویند فردا بهتر خواهد شد...
مگر امروز فردای دیروز نیست ؟؟!!
مگر امروز فردای دیروز نیست ؟؟!!


آینه ی اتاقت را با آینه ی اتاقم عوض میکنی؟
اینکه فقط مرا نشان میدهد..
اینکه فقط مرا نشان میدهد..


چه تفاوت عمیقیست
بین تنهایی قبل از بودنت و تنهایی پس از نبودنت...
بین تنهایی قبل از بودنت و تنهایی پس از نبودنت...


پاییز رنگی نداشت
اگر درختی نبود
بهار هم ….
من هم
اگر تو …
اگر درختی نبود
بهار هم ….
من هم
اگر تو …


بیخیالی من به خاطر این است
که جز خیال او که بی خیال من است
خیالی دیگرا پذیرا نیست
حتی با نبودن او. و نداشتنش.
که جز خیال او که بی خیال من است
خیالی دیگرا پذیرا نیست
حتی با نبودن او. و نداشتنش.


سلام
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه باز نیامدن است
اما تو لااقل
حتی هر وهله
گاهی
هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رؤیا شبیه شمایل شقایق نیست
راستی خبرت بدهم خواب دیدهام خانه ای خریدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار ... هی بخند
بیپرده بگویمت: چیزی نمانده است
من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟
نه ریرا جان! نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه
از نو برایت مینویسم
حال همه ما خوب است اما تو باور نکن
"سید علی صالحی"
حال همه ما خوب است
ملالی نیست جز گم شدنِ گاه به گاهِ خیالی دور
که مردم به آن شادمانیِ بیسبب میگویند
با این همه عمری اگر باقی بود
طوری از کنارِ زندگی میگذرم
که نه زانویِ آهویِ بیجفت بلرزد و
نه این دلِ ناماندگارِ بیدرمان
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالیِ خوابهای ما سالِ پربارانی بود
میدانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه باز نیامدن است
اما تو لااقل
حتی هر وهله
گاهی
هر از گاهی
ببین انعکاس تبسم رؤیا شبیه شمایل شقایق نیست
راستی خبرت بدهم خواب دیدهام خانه ای خریدهام
بیپرده، بیپنجره، بیدر، بیدیوار ... هی بخند
بیپرده بگویمت: چیزی نمانده است
من چهل ساله خواهم شد
فردا را به فال نیک خواهم گرفت
دارد همین لحظه یک فوج کبوتر سپید
از فرازِ کوچه ما میگذرد
باد بوی نامهای کسان من میدهد
یادت میآید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟
نه ریرا جان! نامهام باید کوتاه باشد
ساده باشد
بی حرفی از ابهام و آینه
از نو برایت مینویسم
حال همه ما خوب است اما تو باور نکن
"سید علی صالحی"